نه از اين
کوه صدايی، نه در اين دشت غباری
نه به اين
روز اميدی، نه از آن دور سواری
آن قدر
لاله وارونه در اين کوه نشسته ست
که نمانده ست
به پيراهنت ای دشت، غباری
بس که خون
و غزل و خاطره پاشيده به ديوار
بر نمی آيد
از طبع پريشان شده کاری
شب و خرناس
گرازان، نه کليدی نه چراغی
باغ عريان
و هراسان، نه ترنجی نه اناری
دم مسموم
که پيچيد در اين کوچه بن بست
که نی
افتاد کناری، قلم افتاد کناری
آی خورشيد
تباران همه فانوس بياريد
تا بگرديم
پی آينهای، آينه داری
سبدی واژه
بياريد و بهاری گل و افسوس
تا بکاويم
برای غزلی ناب، مزاری
چه شد آن
يار سفر کرده که چون موج رها بود
زير پيراهن
باران زده اش تازه بهاری
مانده زان
يار که چون خاطره پر ريخته در باد
قلمی بی سر
و ته مانده چشمان خماری
برس ای عشق
به داد دل ما چشم به راهان
نه از اين
کوه صدايی، نه از آن دور سواری
سعيد
بيابانکی
:: برچسبها:
سعید بیابانکی ,
نه از این کوه صدایی نه در این دشت غباری ,
اشعار مهدوی ,
نه به این روز امیدی نه از آن دور سواری ,
شعر آیینی ,
شعر مذهبی ,
شعر برای امام زمان ,
مجموعه اشعار مهدوی ,
شعر در وصف صاحب الزمان ,
مهدی ,
منجی ,
شعر امام زمانی ,
اشعار آیینی ,
امام زمان ,
|
امتياز مطلب : 4
|
تعداد امتيازدهندگان : 62
|
مجموع امتياز : 307
:: ادامه مطلب ...