دوش می گفت
کسی، چلچله بر می گردد
يک نفر،
آخر، از اين قافله بر می گردد
آسمان رفته
از اينجا و زمين دلگير است
ماه من
حوصله کن، حوصله؛ بر می گردد
آب بر آتش
بدبختی مان می ريزد
آن که
پايان شب غائله بر می گردد
بين سجّاده
و محراب و خدا فاصله بود
خبر آمد که
در اين فاصله بر می گردد
« اشهد انّ
» دلم باز گواهی می داد
رکعت آخر
اين نافله بر می گردد
هر کسی رفت
در اين سلسله، جا ماند ولی -
يک نفر مرد
از اين مرحله بر می گردد...
حسين سنگری