از فراقت
به جوانی همگی پير شديم
بی تو از
وادی دنيا همگی سير شديم
بی خود از
حادثه ی عشق تو ديوانه و مست
عاشق کوی
تو گشتيم و زمين گير شديم
تا که وصفی
ز کمان و خم ابروی تو رفت...
در پی ديدن
رويت همگی تير شديم
از کمان
خانه ی زلفت همه بالا رفتيم
در سراشيبی
ابروت سرازير شديم
گو گدايان
در اين خانه بيايند که ما
از گدايی
به در تو همگی مير شديم
عاشقان
همچو (( رها )) در گرو بند تو اند...
جمله در
حلقه ی تو در غل و زنجير شديم
مرتضی
عباسی زاده ( رها )