سرم را می زنم از بی
کسی گاهی به درگاهی
نه با خود زاد راهی
بردم از دنيا، نه همراهی
اگر زادِ رهی دارم
همين اندوه و فرياد است
«نه بر مژگان من اشکی
نه بر لب های من آهی»
غروبی را تداعی می
کنم با شوق ديدارش
تماشا می کنم عطر تنش
را هر سحرگاهی
دلم يک بار بويش را
زيارت کرد ، اين يعنی
نمی خواهد گدايی را
براند از درش شاهی
نمی خواهم که برگردد
ورق ، ابليس برگردد
دعای دست می گويی،
چرا چيزی نمی خواهی؟
از اين سرگشتگی سمت
تو پارو می زنم مولا!
از اين گم بودگی سوی
تو پيدا می کنم راهی
به طبع طوطيان هند
عادت کرده ام ، هندو
همه شب رام رامی گفت
و من الله اللهی
هلال نيمه ی شعبان
رسيد و داغ دل نو شد
دعای آل ياسين خوانده
ام با شعر کوتاهی
اگر عصری ست يا صبحی
تو آن عصری تو آن صبحی
اگر مهری ست يا ماهی
تو آن مهری تو آن ماهی
دل مصر و يمن خون شد
ز مکر نابرادرها
يقين دارم که تو آن
يوسف افتاده در چاهی
عليرضا قزوه
:: برچسبها:
علیرضا قزوه ,
سرم را می زنم از بی کسی گاهی به درگاهی ,
مجموعه اشعار مهدوی ,
نه با خود زاد راهی بردم از دنیا نه همراهی ,
شعر آیینی ,
شعر مذهبی ,
شعر مهدوی ,
شعر برای امام زمان ,
شعر برای حضرت مهدی ,
صاحب الزمان ,
مهدی ,
شعر امام زمان ,
شعر در وصف حضرت مهدی ,
شعر در وصف امام زمان ,
شعر در وصف صاحب الزمان ,
|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 6
|
مجموع امتياز : 105