سلام ای گل
رويت دَم مسيحايی!
چرا حوالي
ِ دنيای ما نمی آيی!؟
کنار پنجره
هايی که رو به پاييزند
و بی قرار
تو از هر قرار لبريزند
کنار اين
همه تقويمهای رد کرده
سراغ نسل
غريبی که خوب و بد کرده
نمی شود که
نگويم نمی شود آقا
دلم گرفته
از اين روزهای بد آقا
دلم گرفته
از اين واژه ها که پر دردند
و دستهای
زُمختی که ساکت و سردند
کدام کوچه
تو را ازدحام خواهد کرد!؟
کدام جاده
به پايت قيام خواهد کرد؟!
کدام خانه
تو را از غبار می گيرد!؟
کنار شانه ی مهرت قرار می گيرد!؟
نيامدی و
چه بی وقفه پيرِمان کردی
نيامدی و
به غربت اسيرمان کردی
نيامدی و
هنوز انتظار دلگير است
بدون ديدنِ
رويت بهار دلگير است
کسی که
مانده در اندوه راه می داند
که جاده
های بدونِ سوار دلگير است
چقدر جمعه
شد وهی نيامدی آقا
چقدر غربتِ
اين روزگار دلگير است
چقدر بی تو
شب و روز بی هدف داريم
چقدر جان
به لب آمده به کف داريم
چقدر دورتر
از دور با تو نزديکيم
چراغ روشن
مائي و باز تاريکيم
کجاست شانه ی مهرت دلم گرفته بيا
به اين
جهانِ مِه آلود ِ غم گرفته بيا
بيا و
پنجره ها را به نور برگردان
به روزهای
پر از شوق و شور برگردان
تو از تولد
يک اتفاق لبريزی
تو آن
پرنده ی از اشتياق لبريزی
که پر
کشيدی و رفتی بهار برگردی
هنوز
منتظرم از قرار برگردی
زهرا نعمتی
:: برچسبها:
زهرا نعمتی ,
سلام ای گل رویت دم مسیحایی ,
باب دل ,
چرا حوالی دنیای ما نمی آیی ,
مجموعه اشعار مهدوی ,
شعر امام زمان ,
شعر آیینی ,
شعر مهدوی ,
شعر مذهبی ,
شعر برای حضرت مهدی ,
صاحب الزمان ,
مهدی ,
منجی ,
شعر برای صاحب الزمان ,
شعر در وصف امام زمان ,
|
امتياز مطلب : 4
|
تعداد امتيازدهندگان : 18
|
مجموع امتياز : 77