اين محرم
رفت و در پس كوچه حيرانی چرا؟
العطش می
خوانی و اعجاز بارانی چرا؟
خيمه های
شعله ور را چشم بارانِ تو شست
خيمه ی صبر
خدا، تبدار و سوزانی چرا؟
اكبر و
عباس و قاسم، زينبی هم با تو نيست
حجت اهل
زمين، درگير يارانی چرا؟
ماه آبانت
محرم، كل سالت هم چنين!
ماه محزون
پس بگو در ماه شعبانی چرا؟
صبر يعقوب
ِ تو، طاقت تا كجا می آورد؟
يوسفت ما
بوده ايم!! در چاه دورانی چرا؟
صبر كن
انگار اين مجنون و ليلی مبهم اند
پس بگو ليلای
ما، اهل بيابانی چرا؟
يك هزار و
سيصدی گفتند پنهان بوده ای
در عجب
هستم به چشم من نمايانی چرا؟
هر قدم می
بينمت، آهسته می آيی به پيش
وقت حجت
خواهی قلبم شتابانی چرا؟
ماه من،مولای
من، نرگس مگر عطرت نبود؟
حُسن يوسف،مريم
و شب بو و ريحانی چرا؟
بيتهای اين
غزل هرگز ندارند، انتها
ابتدای اين
جهان ، در خط پايانی چرا؟
خوف كردم
مثل اين ابيات، طولانی شوی
گريه كردم
من بر اين ترسم تو خندانی چرا؟
الميرا
نصيری
با تشکر از دوست عزیزی که این شعر را ارسال فرمودند
:: برچسبها:
المیرا نصیری ,
این محرم رفت و در پس کوچه حیرانی چرا ,
مجموعه اشعار مهدوی ,
شعر آیینی ,
شعر برای امام زمان ,
اشعار مهدوی ,
اشعار مذهبی ,
شعر برای حضرت مهدی ,
شعر برای صاخب الزمان ,
|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 16
|
مجموع امتياز : 80