هوا ابری و
من از بغض سرشارم
که می دانم
چرا اين گونه بيمارم
ز بس بی
همزبانی کرده آزارم
که پلکم تا
سحر بازست و بيدارم
توان سازشم
با غم نمی سازد
و از هم
بستری با غصه بيزارم
کجايی باد
شرطه خيز و غارت کن
که پر از
دوده شد ايوان و انبارم
شميمی از
سر کويش نمی آيد
ز هجرش
گوشه دوراز چشم اغيارم
و پنهان از
همه نالم ز دل يا رب
نشانی ، آيه
ای ، کمتر بيازارم
که جمعه
روز موعود و نمی آيد
سر بی
مهريش با ماست پندارم
آسيه نعمتی
رحيم آبادی