خدا را شکر بين شهر ما
از تو نشان پيداست
کمی از پشت بام خانه ی
ما، جمکران پيداست
اگر هر جای دنيايم دلم
در يک خيابان است
هميشه نيمه شعبان دلم
در چهار مردان است
خيابانی که دل سرمست
يوسف ميشود در آن
و با اصرار هی شربت
تعارف ميشود در آن
به پای دل به شوق ديدن
دلدار خواهم رفت
پياده از حرم با گريه
تا گلزار خواهم رفت
حرم...گلزار، احساس صفا تا مروه را دارد
و بالای سرم يک کعبه ی
زيبا خدا دارد
منه بيچاره دنبال تو
هستم، چاره من چيست؟
تو هستی در ميان ما ولی
توفيق ديدن نيست
و می دانم مرا که دل به
تو بستم تو ميبينی
اگر چه اهل پايين شهر
قم هستم تو ميبينی
و می دانم که حتمأ سر
به ما هم ميزنی آقا
تو حتی سر به جشن بچهها
هم ميزنی آقا
چه می شد باز کودک می شدم
با شور دلتنگی
دوباره کوچه را تزئين
کنم با کاغذ رنگی
و میخواند تو را حتی
نگاه بچهها آقا
برای کودکان چشم بر
راهت بيا آقا
حميدرضا برقعی
:: برچسبها:
حمیدرضا برقعی ,
خدا را شکر بین شهر ما از تو نشان پیداست ,
مجموعه اشعار مهدوی ,
شعر امام زمان ,
اشعار مهدوی ,
شعر برای امام زمان ,
شعر مذهبی ,
شعر مهدوی ,
شعر برای حضرت مهدی ,
شعر برای صاحب الزمان ,
شعر در وصف حضرت مهدی ,
شعر در وصف صاحب الزمان ,
|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 107