نگاه
می کنم از هر طرف سوار تويی
نشسته
يک تنه بر صدرِ روزگار تويی
هزار
لحظه گذشت و هزار لحظه دلم
به
سينه سر زد و ... ديوانه را قرار تويی
تو
را ندارم و دلتنگم و ... دلم قرص است
که
انتهای خوشِ صبر و انتظار تويی
خزان
اگرچه شکسته ست شاخه هامان را
بيا
پرستو جان، مژدهی بهار تويی
به
رغمِ ابر سيه جامه روشنايی هست
که
آفتابِ بلندِ طلايه دار تويی
به
اعتبارِ تو اميد تازه خواهد شد
در
اين زمانه ی بی مايه اعتبار تويی
اگرچه
بخت به من پشت کرده باکی نيست
"مرا
هزار اميد است و هر هزار تويی"
جويا
معروفی