دلت درياست می دانم
درون سينهام غوغاست؛
می دانی
درون سينهات غوغاست؛
می دانم
.
مرا عهدي بود با تو
سحرگاهان
ولی گاهی
فقط کوفی نگاری رسم و
راه ما است؛
می دانم
.
دلم لبريز از احساس
پاکی می شود
گاهی
چرا چرکين شود اين قلب
مالامال از عشق جهان شاهی؟!
خدايا! عاقبت راهی
نباشم گر که رسوايم کند
يارم
بگو اين قلب محزون و
بسی آلودهات را <من> خريدارم
.
که خالق آن چه را
خواهی؛
خريدار است
و قلب کهنه ام را
عاشقی از عاشقان تو؛
طلبکار است
بيا بنگر که بيمارم
.
دمادم ورد لبهايم
بيا مهدی بيا مهدی
چه می خوانم تو را هر
دم
چو خط های فرو افتاده
در يک کاغذ کاهی
خطوط شعرهايم بس که
ناخواناست؛
می دانم
.
بيا بنگر که بيمارم
بيا موعود «اِلْ ياسين»
بيا مولای غمخوارم
بيا امن يجيب تو
به هم ريزنده ی ظلمتترين
شبها است؛
می دانم
ميلاد سلطانی آزاد
:: برچسبها:
میلاد سلطانی آزاد ,
دلت دریاست می دانم ,
مجموعه اشعار مهدوی ,
شعر برای امام زمان ,
شعر برای حضرت مهدی ,
شعر برای صاحب الزمان ,
اشعار مهدوی ,
شعر آیینی ,
شعر مهدوی ,
|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 170