بی تو ای
دوست چه گويم که چه آمد به سرم
راه، گم
کرده و در کوچه ی دل در به درم
شمع عمر من
مهجور به سو سو افتاد
شب ظلمانی
ام و چشم به راه سحرم
تو ز اعمال
من و حال دلم آگاهی
من نه تنها
ز تو از خيمه ی تو بی خبرم
صالحان،
متقيان را تو امامی ، پدری
من آلوده
که باشم ، که بگويی پسرم
عاقبت، فعل
بد از چشم تو انداخت مرا
ديگر از
اشک و نی ناله نباشد اثرم
گفته بودم
چوکبوتر، لب بامت باشم
پر پرواز
ندارم که برايت بپرم
لب پيمانه
عيان کردی و لب را پنهان
من ز
پيمانه بر آن جام لبت تشنه ترم
رخصتی ده
بفروشم قفس تنگم را
اذن، تا
سود کنم بلکه جنونت بخرم
محمد جواد
فارسی
:: برچسبها:
محمدجواد فارسی ,
مجموعه اشعار مهدوی ,
شعر درباره امام زمان ,
اشعار مهدوی ,
شعر امام زمان ,
مهدی ,
صاحب الزمان ,
منجی ,
اشعار مذهبی ,
|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 275