اگر روزي تو را مييافتم
در ناکجاهايت
سرم را با دو دستم مينهادم
پيش پاهايت
پر از تقويمهاي کهنه
کردم خانۀ خود را
به اميدي که اينک
نااميدم از تماشايت
تو با من بودي از
آغاز، يعني خواب ميرفتم
تکان ميداد اگر
گهوارهام را موج رؤيايت
اگرچه عاشقم اما تو
اي آيينه باور کن
نميفهمم دليل وعدۀ
امروز و فردايت
تو اصلاً جاي من؛
حالا بگو با من چه ميکردي
اگر چون برگ ميپوسيد
روزي آرزوهايت
عبدالجبار کاکايي
:: موضوعات مرتبط:
:: برچسبها:
عبدالجبار کاکایی ,
مجموعه اشعار مهدوی ,
شعر عاشقان مهدی ,
انتظار ,
|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 125