تو که يک
گوشه ی چشمت غم عالم ببرد
حيف باشد
که تو باشی و مرا غم ببرد
نيست ديگر
به خرابات، خرابی چون من
باز خواهی
که مرا سيل دمادم ببرد
حال آن
خسته چه باشد که طبيبش بزند
زخم و بر
زخم ، نمک پاشد و مرهم ببرد
آن که بر
دامن احسان تو اش دسترسی ست
به
دهان ، خاکش اگر نام ز حاتم ببرد
زنگ چل
ساله آيينه ما گر چه بسی ست
آتشی همدم
ما کن که به يک دم ببرد
رنج
عمری ، همه هيچ است اگر وقت سفر
رخ نمايد
که مرا با دل خرّم ببرد
من ندانم
چه نيازی ست تو را با همه قدر
که غمت دل
ز پريزاده و آدم ببرد
جان فدای
دل ديوانه که هر شب برِ توست
کاش
جاويد، بدان کوی، مرا هم ببرد
ذکر من نام
دلارای حبيب است عماد!
نيست
غم ، دوست اگر نام مرا کم ببرد
عماد
خراسانی
:: برچسبها:
عماد خراسانی ,
تو که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد ,
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد ,
مجموعه اشعار مهدوی ,
شعر درباره امام زمان ,
اشعار مهدوی ,
شعر عاشقان مهدی ,
شعر امام زمان ,
شعر در وصف صاحب الزمان ,
|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 115