آفتاب شيعه را مغرب
درآ
بار ديگر سر زن از
غار حرا
يا محمد تيغ برکش تا
تماشايت کنند
تا که نتوانند هاشايت
کنند
پاک کن از دامن دين
ننگ را
اين عروسک های
رنگارنگ را
با تو در آينه ی ليل
و نهار
باز تاب ديگری دارد
بهار
ای تولايت پناه بی
کسان
وارهان ما را ز چنگ
کرکسان
ما کبوترهای محراب
توئيم
در تب و تابيم و بي
تاب توئيم
بنگر اين مرغان خونين
بال را
اين سراسر رفتگان از حال را
هستی هستی بر افکن
پوست را
تا ببيند شيعه روی دوست را
مهدی اگر از منتظرانت
بوديم
چون ديده نرگس نگرانت
بوديم
با اين همه رو سياهی
و سنگ دلی
کاش که از هم سفرانت بوديم
ولی ظاهر و باطن
کجايی
نقاب از چهره خود کی می گشايی
بيا موعود هنگام قيام
است
جهان مجروح يک جو التيام است
زمان لبريز شوق
انتظار است
زمين بر رجعتت اميدوار است
بيا امشب شب قدر است
ما را
علمدار تو در صدر است ما را
قسم بر انشقاق فرق
منشق
زمين خالی مباد از
حجت حق
:: موضوعات مرتبط:
:: برچسبها:
شعر امام زمان ,
اشعار مهدوی ,
شعر برای حضرت مهدی ,
شعر منتظران ,
|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 110